عشق او هر ساعتی بنوازدم


هر نفس سازی دگر می سازدم

گوئیا من چنگم اندر چنگ او


گه زند گاهی خوشی بنوازدم

تا ز ما شوری در اندازد به ما


چون نمک در آب خوش بگذاردم

چون جمال حسن عشق آمد پدید


صورت و معنی به هم بطرازدم

روز و شب در عرصهٔ میدان دل


توسن عشقش روان می تازدم

کار دل بالاتر از بالا شود


گرد می با کار دل پردازدم

جان سید شد قبول عشق او


مقبلانه جان از آن میبازدم